
به قلم ویتا عثمانی
ویولت و خانواده اش عزیمت کردند. او و ویتا هر روز نامه های پر محبت و صمیمانه می نوشتند، اما با گذشت زمان نامه های ویولت کمی مختصر تر شدند، در هر حال او به سرزمینی دوردست قدم نهاده بود و چیزهای زیادی وجود داشت که او را مشغول سازد. بهار سال آینده ویتا به سختی به ذات الریه مبتلا شد، ویولت که با شنیدن گزارشی اغراق آمیز در مورد بیماری دوستش، وحشتزده شده بود دوباره نوشتن نامه های طولانی را از سر گرفت، نامه هایی که سرشار از غم عشق و هجران بود و نشان می داد چقدر ویولت نگران است. ویتا که دوره نقاهت را در مونت کارلو می گذراند به او نامه نوشت که جایی برای نگرانی وجود ندارد و حالش رو به بهبود است. در هر حال این بیماری باعث شد نامه نویسی را از سر گیرند. ویولت به مادرش اصرار کرد که به اروپا برگردند. دلش برای دوستش خیلی تنگ شده بود. آنها برگشتند. ویولت بلافاصله به مونت کارلو رفت و چند روزی با ویتا ماند. آنجا مادر ویتا، یک ویلا داشت که اطرافش را باغی احاطه کرده بود. سالها بعد ویتا نوشت: " ما ساعتهای طولانی درباغ پرسه می زدیم و با هم صحبت می کردیم ولی چه می دانستیم در آینده در همان مکان دوباره گرد می آییم. " او 10 سال بعد نوشت: "خوب به یاد دارم که روزی من و ویولت زیر سایه یک درخت زیتون ایستاده بودیم و من با خودم موهایش را تحسین میکردم که بی اغراق لطیف ترین و زیبا ترین موهایی است که دیده ام."
پس از آن ویولت به پاریس رفت. به زودی ویتا که دیگر حاش کاملا خوب شده بود به او ملحق شد، آنها اوقات خوشی در پاریس داشتند، روزهای روشنی که با بازدید از کلیساها و موزه ها و قدم زدن در کنار یکدیگر به شب می رساندند و شبهای زیبایی که پس از بازگشت از تئاتر یا کنسرت تا دیروقت با نجواهای دوستانه کوتاهش می کردند.
اما این روزهای خوش با هم بودن خیلی کتاه بود زیرا حال مادر ویولت به اروپا برگشته بود و از ویولت خواسته شد به مونیخ برود تا به مادر و خواهرش بپیوندد. آنها باز به نوشتن نامه های روزانه و طولانی ادامه دادند. تمام زمستان را دور از هم بودند. ویولت از از ویتا خواست به آنها ملحق شود. ویتا نپذیرفت ولی همچنان به نامه نگاری ادامه دادند تا آنکه ویتا عاشق دختری به نام Rosamond Grosvenor شد. نامه های ویتا کوتاه و کوتاه تر و تعدادشان کم و کمتر شد و ویولت بیچاره نمی دانست چه خبر است. البته او همیشه می ترسید روزی مردی بیاید و ویتا را از او جدا سازد اما هیچگاه فکر نکرده بود ویتایی که قبل از او هیچ دوست صمیمی نداشت روزی با دختری دیگر صمیمی شود، آن هم صمیمیتی که رابطه عمیق ویولت با او را خدشه دار کند.
رزاموند چهار سال بزرگتر از ویتا بود. اولین بار وقتی ویتا 6 ساله بود رزاموند به Knole آمد تا او را سرگرم سازد، زیرا ویتا تک فرزند بود. بعد از آن، او سر کلاس درس معلم سرخانه ویتا حاضر می شد و با وجود تفاوت سنی، آن دو همدرس بودند. ویتا در 12 سالگی به مدرسه فرستاد شد و پس از آشنایی با ویولت، رزاموند و دیگر همبازی هایش را به فراموشی سپرد.
وقتی دوره نقاهت را در مونت کارلو سپری می کرد، مادرش از رزاموند دعوت کرد تا برای مدتی با ویتا بماند. ویتا ناراضی بود اما پس از گذشت یک هفته نسبت به رزاموند میل پیدا کرد. رزاموند همیشه ویتا را خیلی دوست داشته بود و چون بسیار مهربان و باگذشت بود با وجود آنکه دختری معمولی بود ویتا را جذب کرد. ویتا در دستنوشته محرمانه اش اظهار می دارد که هرگز راجع به پسرها آنگونه فکر نکرده و تنها دخترها هستند که او را جذب می کنند. آنگاه از ویولت و رزاموند می گوید ولی خاطرنشان می سازد که هرگز با رزاموند معاشقه نداشته است.
اتفاقی دیگر که در غیاب ویولت عاشق برای ویتا افتاد آشنایی اش با دیپلمات جوانی به نام هارولد نیکولسون بود. هارولد 6 سال از او بزرگتر بود. هارولد شغلی را در سفارت بریتانیا در مادرید عهده دار بود. ویتا نوشته است هارولد برای او یک همبازی خوب بوده است و اگر چه آنگونه پرشور به رزاموند علاقمند بوده، از گفتگو با هارولد بیشتر لذت می برده است. گفتگو با رزاموند، سطحی و معمولی بود و با اینکه ویتا شیفته او بود، گاهی از گفتگو با او خسته می شد. نامه های رزاموند به ویتا همه تکراری هستند بر عکس نامه های ویولت که بسیار متفاوت و شیوا می باشند. در همین دوران بود که هارولد به ویتا پیشنهاد ازدواج داد و ویتا آن را رد کرد. او بیشتر وقتش را با رزاموند می گذراند. هارولد به مادرید رفت و وقتی برگشت دوباره پیشنهاد داد. ویتا رد کرد، ولی مادرش دوست داشت ویتا این پیشنهاد را بپذیرد زیرا در آن همه مدت هارولد تنها خواستگار ویتا بود و مادرش می ترسید دیگر موقعیتی برای دخترش پیدا نشود. ویتا ظاهری مردانه داشت و برای مردان چندان جذابیت نداشت. ویتا به مادرش گفت دوست دارد در یک برج تنها با کتابهایش زندگی کند، جایی که پای هیچ مردی به آنجا نرسد. مادرش در یادداشتهای روزانه اش نوشته است که ویتا دختری عجیب و غریب است، او به پسرها علاقه نشان نمی دهد، و هیچ پسری هم جز هارولد از او خوشش نیامده است. مادر ویتا فکر می کرد هارولد پسر خوبی است و بایستی ویتا پیشنهاد او را بپذیرد.
همزمان رزاموند با اجبار خانواده اش نامزد کرد و شاید به این دلیل پس از آن وقتی هارولد برای بار سوم به ویتا پیشنهاد داد ویتا آن را پذیرفت. اما خواست کسی از نامزدی آنها باخبر نشود. رزاموند که نامزدی خودش را به هم زده بود کمی غیرتی شده بود اما زیاد اهمیت نمی داد چون نامزدی ویتا و هارولد بسیار مبهم بود و او می دانست که اگر چه ویتا به هارولد علاقه دارد اما با شور و اشتیاق به خود او عشق می ورزد.
ویتا، هارولد و رزاموند با هم به ایتالیا رفتند. در آنجا ویتا و رزاموند بیشتر وقتشان را با هم می گذراندند و به هارولد توجهی نداشتند. هارولد پی برد رابطه ویتا و رزاموند بالاتر از یک دوستی معمولی است ولی چیزی نگفت تا آنکه ویتا از او خواست آنها را تنها بگذارد! و هارولد هم پذیرفت! هارولد به قسطنطینیه برگشت. او در سفارت بریتانیا مشغول بود و مرتب به ویتا نامه می نوشت، نامه های ویتا مختصرتر و سردتر می شدند. غالب اوقات به نامه های هارولد پاسخ نمی داد. هارولد در نامه هایش التماس می کرد که حداقل وقتی رزاموند حمام است یا استراحت می کند ویتا چند سطری برایش نامه بنویسد.
آیا هارولد می توانست حدس بزند رابطه ویتا و رزاموند چیست؟ او از همجنسگرایی چقدر می دانست؟ منتظر قسمت پنجم باشید...
توضیحی در مورد تصاویر استفاده شده در این چهار بخش:
تصویر بخش اول مربوط به مینی سریالی است که بی بی سی در سال 1990 ساخت. سمت چپ جنت مک تیر در نقش ویتا و سمت راست کاترین هریسون در نقش ویولت را نشان می دهد.
تصویر بخش دوم ویولت سه ساله در آغوش مادرش می باشد.
تصویر بخش سوم ویولت نوجوان با مادرش است.
تصویر این بخش نمایانگر ویتا را در سن 18 سالگی یعنی زمانی که ویولت به سیلان عزیمت نمود می باشد.
این مطلب ادامه دارد...
معمولا پسر هایی که جذب دختر های با ظاهر مردونه می شن یا گی هستند یا بای سکشوال. داستانت هم خیلی جذابه ویتا جان.
پاسخحذفبه خاطر اینکه نشون بده کار رازموند بد بوده به یک مرد پناه می بره که اصلاً دوام نداره........
پاسخحذفزیبا مثل همیشه *-: من بهت اخطار کرده بودم ویتا I Love U :D
پاسخحذفسلام ویتا زیبا بود.
پاسخحذفسحر:بازم جالب بود من حتما باید این سریال و دانلود کنم من که خیلی لذت بردم مرسی
پاسخحذفسحر جان صبر کن بیام ببینمت سریالشو بهت میدم، حتما خوشت میاد تفنگدار
پاسخحذفبا سلام به دوستان ممنونم که دنبال می کنید، آفرین به نازنین، حرفت کاملا درسته، همینطور سالی عزیز. مینا جونم همه میدونن این I love u یعنی چی. من نمی ترسم، هر چی میخوای کامنت بذار.هر چی دوست داری، آخه تو دوست گل منی.
پاسخحذف